اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ،

ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ؛اهورا ﺗـــــﻮ ﺑﺨﻨــــﺪ ؛ ﻣـــــــﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺍﻧـــــﻢ. . ﺗــــــﻮ ﺑﻨﺸﯾﻦ ؛ ﻣـــــﻦ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑـــﮧ ﺩﻭﺭِ ﺗـــــﻮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ . . . ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺲ ﻧﺎب مادری ام ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ! ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻤﯿﺮﻡ . . . ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ، ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ . . . ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺮﺍ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﮕﯿﺮ . . . ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، بهانه ی نفس کشیدنم بودن توست... ...
28 خرداد 1399

روزهای خوش با مانی و ترنم ...

نازنین پسرم ، امسال بعد از سال ها بالاخره طلسم شکسته شد و خاله ها تونستن بیان خونه مون ... همیشه ، کار و نداشتن وقت و دوری راه و هزار تا چیز دیگرو بهونه میکردن... اما این بار اومدن و چقدر هم خوش گذشت ... بماند که تو و مانی یه دقیقه هم با هم نساختین و فقط داد و بیداد و دعوا داشتین ، در عوض با ترنم مهربون بودی و با گذشت !  خاله ها بعد از سه روز رفتن ولی مامان نسرین و باباجون دو هفته ای رو پیش ما موندن ... ...
15 خرداد 1399

سفر یک روزه به ارومیه و پیرانشهر ...

عزیزترینم ، اهورا ، جمعه قرار شد با پسرعمه های بابا بریم پیرانشهر ، اینجا دریاچه ی ارومیه ست که خدا رو شکر خیلی پرآب شده 👇 اینم پارک پیرانشهر که خیلی خلوت بود ، من به خاطر کرونا خیلی نگران بودم ، ولی فعلا وضعیت سفید و آرومه ... آخر سر هم به بازار ارومیه رفتیم ... اهورا جان ، کلا تو با دوستت امیرحسین بودی ، تو ماشین اونا ، و همراه شون... وقتی بالاخره تو بازار پیدات کردم دیدم با امیرحسین برای خودتون تیرکمون خریدین !!!🤭 خدا خودش به چشمامون رحم کنه ... 😆 سفر خوبی بود ... خیلی خوش گذشت فقط من همش استرس داشتم و از ...
4 خرداد 1399
1